گرگ و بره
بره ای کنار جوی آبی نشسته بود و آب می خورد. گرگ که برای خوردن او دنبال بهانه ای می گشت گفت :
- تو آب را گل آلوده کرده ای ، من دیگر نمی توانم آب بخورم .
بره گفت :
_ من فقط زبانم را به آب می زنم . چطوری می توانم آب را گل آلود کنم ؟
گرگ گفت :
- تابستان پارسال تو به پدر بزرگ من توهین کردی .
بره جواب داد :
- تابستان پارسال من هنوز به دنیا نیامده بودم .
گرگ گفت :
- تو برای هر حرفی ، جوابی داری . من گرسنه هستم و می خواهم تو را بخورم .
از:
افسانه های ازوپ به روایت تولستوی